ومن در نیمه های شب به خیانت زل میزنم
از ترس می لرزم ،اما حرف نمی زنم
اما فرار نمیکنم
دستان تنومند خیانت گلویم را می فشارد
اما هنوز ایستاده ام
وبه او نگاه می کنم
و هرگز فرار نمی کنم
شاید بغض از دست دادن آرزوهایم ،خفه ام کند
اما از جایم تکان نمی خورم
سردی خیانت تنم را می لرزاند
اما هنوز مانده ام
شاید روزی ثابت کنم
که عشق همیشه می ماند
آنگاه این زن میتواند برود
حتی میتواند بمیرد